«یا حَبیبَ من لا حَبیبَ له»
به تمام شهدا و جانبازان راه عشق
مثل وقتی که کوچه ها می سوخت
در تـب ازدحام مـوشــک ها
سردی کوچه های شهر این بار
گم شده در حضور کودک ها
پیرهن مشکی عزا دیگر
بر تن آسمان دنیا نیست
ساکتِ آبی اش یقین دارد
جنگ سرمشق امشب ما نیست
همه جا صحبت از توافق بود
صحبت از جام زهر نوشیدن
این طرف عده ای به خاموشی
عده ای آن طرف به جوشیدن
حرف اخبار را نفهمیدم
صحبت از صلح بود و از شاید...
گفت لیلا که این همه یعنی...
محسن ما به خانه می آید!
زن همسایه...مشهدی حیدر...
همه در گیر و دار استقبال
مادرم خسته از نبود پدر...
مادرم بی رمق ولی خوشحال!
با عبور از صف خرید شکر
پای مردی به کوچه مان وا شد
تلخ خندی نشست روی لبش
بغض در کوچه حکم فرما شد
ناگهان زنگ در ز هم پاشاند
شوکت آن همه صبوری را
مادرم می دوید تا شاید
عطش سال های دوری را...
خواب لیلا میان خانه شکست
باورش گرچه غیر ممکن بود
خانه با اشک آب و جارو شد
او خودش بود...آه...محسن بود!
تکیه زد بر در و بلندم کرد
دست هایش عجیب نیرو داشت
ظاهرش اندکی عوض شده بود
با عصایی که زیر بازو داشت
گفتم اکنون که آمدی دیگر
جنگ کاری به ما نخواهد داشت؟!
تلخ خندی زد و به گوشم گفت:
«جنگ ما انتها نخواهد داشت»
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .